هفته10اولین باری که قیافه توت فرنگیمو دیدم....
امروز با هزار ترس و دلهره بلاخره خودمو راضی کردم برم سونو و قیافه مموشمو ببینم...از دیشب نخوابیدم از استرس....به حساب خودم 9هفته و 5روزته نفسم....
وقتی نوبتم شد قلبم 3000تا میزد...مخصوصا که شرایط جسمیم اصلا خوب نبود..درد ولکه بینی و ...خوابیدم....وقتی داشت سونو میکرد فقط چشمم به دهن خانوم دکتر بود...نفس نمیکشیدم از ترس...انقدر هول کرده بودم که همینجوری اشکم سرازیر شد....با هزار ترس ازش پرسیدم:دکتر....زندست؟؟؟؟؟؟تازه صورتمو دید که خیس شده بود...گفت:معلومه که زندس..ایناها خودت ببین....این قلبشه...ومناز شادی....ازش خواستم صدای قلب کوچولوتو برام بزاره اما گفت نه زوده....فقط یه مشکل داشتم و اونم این بود جفتم خیلی پایین بود که دلیل لکه بینیم همین بود....گفت فقط استراحت کن...
منم تشکر کردم و به بابات زنگ زدم...رو هوا راه میرفتم از شوقم که تو سالم و سلامت بودی...وقتی بهش گفتم نی نی سالمه حیوونی کلی ذوق کرد...گفت دوستون دارم...2تاتونو
خلاصه یکی از سخت ترین روزامو سپری کردم و خدارو شکر میکنم که تو سالمی مامانم....
اینم عکس سونوت که پاهاتو تو سینت جمع کردی....همیشه وقتی این عکستو میبینم یاد اون روزا میفتم.....دوست دارم دردونه مامان مرجان...