33هفتگیه ایلیا طلا

سلام پسر کوچولوی مامان....

الان33هفتته و7هفته دیگه باید منتظر بمونم تا اون قیافه قشنگتو ببینم...اگر بدونی چقدر این روزام سخت میگذره....امروز11خرداده و هوا بدجور گرمه...منم که حسابی تپلی شدم و به سختی کار میکنم...

اون هفته رفتم بیمارستان پیش ما ماهایی که باهاشون همکار بودم...همشون شوکه شدن وقتی منو اوننجوری گرد و قلمبه دیدن...

قرار شده اگر خدا بخواد برم پیش خودشون تا بتونم شمارو طبیعی به دنیا بیارم...همش دارم دعا میکنم بتونم...اخه واسه شما هم خیلی بهتره که طبیعی دنیا بیای...هم واسه هوشت هم ریه هات....منم تمام تلاشمو میکنم که بتونم

یه دلیل دیگه هم اینه که میخوام زود از جا پاشم..مامانو که میشناسی...طاقت ندارم کسی کارهای تورو انجام بده...اونجوری همش حرص میخورم

خلاصه برام دعا بتونم....هفته 25رفتم سونو بهم گفت شما850گرمی و یه کم ریزی...خیلی حالم گرفته شد...اخه به خاطر جربی واضافه وزنم دکتر تغذیه بهم رژیم دادو...واسه همین خودمو مقصر میدونستم...

بعدش دیگه رژیممو ادامه ندادم و کلی ویتامین و غذای مقوی خوردم..نمیدونم وزن گرفتی یا نه اما ارزو میکنم زیر 3کیلو نباشی چون دق میکنم..بابایی هم خیلی کمک میکنه تا من کار نکنم که شما تپلی بشی...خدا نگهش داره برامون...

از وول زدنات بگم که میخوام بخورمت وقتی باهام بازی میکنی...قربونت برم تا باهات حرف میزنم عکس العمل نشون میدی...دیشب کلی با بابایی بازی کردی واز اون تو بهش هد میزدی که اونم غش وضف میکرد برات....برات ارزوی سلامتی میکنم تا همیشه سالم و سلامت باشی و همینجوری شیطونی کنی مثل الان که داری دور تا دور دل مامانو بازرسی میکنی و هر دقیقه یه جایی...دوست دارم عشق کوچولوی من...