9ماهگی ایلیا طلا وگذراندن اولین عید در کنار مامان و بابا...
سلام جوجه...
عزیز دل مادر سه ماه مثل برق وباد گذشت و شما 9ماهه شدی...
یه وروجک شیطون و بلا که نفس مامان و بند آوردی با شیطونیات...البته کارات خیلی شیرین و بانمکه اما پر از اظطراب و دلهره س واسه من که روت خیلی حساسم...
اول از حرف زدنت بگم که خیلی از کلمات و میگی خیلی خیلی بامزه...مخصوصا مامان گفتنت که فقظ موقع خواب میگی ممممممما مممممممما با یه عالمه حباب
دیگه میگی ده ده ده....س س س س.....ش ش ش ش ش .......هوم هوم هوم که معمولا میخوای کسی وصدا کنی میگی...بووووووو وقتی تعجب میکنی یا میخوای کسی و بترسونی....اووووووه ه ه ه که باباجونی یادت داد مثلا گلوتو صاف کنی که مونده تو سرت و بعضی موقع ها کلید میکنی روش و تا شب میگی
اوایل هفت بودی که کاملا چهاردست و پا رفتن و یاد گرفتی واز اواخرش یاد گرفتی یه کار خطرناک و که دستتو میگیری به مبل و پله و...بلند میشی وایمیسیاین حال منه...و تو کلی ذوق میکنی وقتی وایمیسی اونم با یه دست...
تا حالا چند بار ضربه های بدی خوردی که باعث شده همش ترس و دلهره همراه من باشه و به شدت کنترلت کنم...هرچند خیلی وقتها از کنترلم خارج میشی و تنه منو میلرزونی وقتی از کوچکترین فرصت استفاده میکنی و.....
از قبل از عید بگم که حسابی منو چلوندی با خونه تکونی و امسال بدترین خونه تکونی و داشتم و با وجود شیطونیات...از شکستنه کلی فنجون و لیوان وجام و...بگم تابهانه گیریا و دسته گلایی که قبل از عید به آب دادی...خلاصه امسال سخت ترین خونه تکونی و داشتم
از سال تحویل بگم که یه ساعت قبلش خوابیدی و درست همون لحظه که سال تحویل شد وبه قول معروف بمب زدن یه لحظه چشماتو باز کردی ویه نگاه به ما و تی وی کردی و باز خوابیدی...راستی اینم بگم قبل از عید سفرمو چیدم گوشه خونه مثل هرسال گفتم حواسم بهت هست اما همون لحظه که کارم تموم شد و رفتم دستمو بشورم برگشتم دیدم...ترکوندی سفره رو و سیبای تزئینی و داری گاز میزنی و سفره رو کشیدی پخش و پلاو...منم مجبورشدم با دلخوری بچینمش رو میز برخلاف میلم...
اینم یه عکس از هفت سین امسال با وجوده تو نازنینم...
اینم سین های سفرمون که مامانی ظرفشو با ماکارونی درست کرده
اینم سبزه ای که مامانی واسمون درست کرده بود مثل هرسال که محبت میکنه...
این سبزه کوشولوعه هم من واسه گل پسرم انداختم واون یکی هم سبزه مدل کادو که واسه اولین بار درستیدم...
عکسایه عیدت عزیزم...
اینم عکسایه اولین سیزده بدرت عسیسم
عکسایه پارکه که با خاله مژگان اینا رفتیم و خیلی خوش گذشت
اونجا شما با آرتین جونی کلی تاب بازی وسرسره بازی کردی..از ذوق جیغ میکشیدی وخودتو تکون میدادی..دو سه نفرم ازت عکس انداختن
آرتین گلی که سواره آقا ببره شده
اینم یه روز دیگه و یه پارک دیگه که با بابا مجید رفتیم..قبل از عیده که رفته بودیم خرید کنیم واسه خونه...اونجا واسه اولین بار سوار تاب شدی وکلی متعجب بودی که اون چیه...همش نی نی بغلیو نگاه میکردی که چه جوری داره تاب میخوره...
اینم آیسان جونی ببین چقدر بزرگ شده مامانی....
امروز میخوام بیشتر عکساتو بزارم تا برات حرف بزنم...اینم عکسایه حموم 7ماهگیت...خیلی تو حموم ناز و دوست داشتنی میشی...مخصوصا وقتی همه سعیتو میکنی آبی که از شیر میریزه پایین بگیری ونمیشهقربونه اون مژه های بلندت برم من...
مثله یه فرشته کوشولو لالا کردی...عاشق خوابیدنتم...هروقت خوابی میشینم نگات میکنم و خدا رو هزار بار شکر میکنم که تو فرشته کوشولورو بهم داده...
اینجا باهم رفتیم پشت بوم تا تو یکم بازی کنی...حوصلت سر رفته بود...
اینم فردایه سیزده بدره که حسابی پوسته خوشملت سوخته...قربونه اون لپات برم من
اینم از ادا اطفارایه با مززززززت...دلقکه من..البته اینجا تو شیش ماهی
اینم چندتا عکس از آقا ایلیا....تاج سره مااااا
اینجا یه دل سیر ماکارونی خوردی...
یه روز خوردی زمین و سرت قلمبه شد...زنگ زدم به بابامجید و تو داری واسش تعریف میکنی که چی شده...
دااااااااااالی موشه
عاشقتم مامانی...قربونه اون قیافه ملوست برم من....
اینجام با باباجونی داری آب بازی میکنی...البته با آب پاش بنده که واسه سبزه هامه
عشقم دو ماهی هست دست میگیری به در و دیوار و هر چی جلوراهت باشه و وایمیسی...یا رو زانوهات میشینیاینم آثار جرمت....
اینم از دخمل خانوووووم ایلیا جونی
اووووووووه ببین چقدر ازت عکس گذاشتم عزیزم...همشو دوست دارم...
از شیطونیات بگم که هزار ماشاله دیوار راست و میری بالا...وقتی وایمیسی ته دلم میریزه چون اکثرا میفتی..زانوات هنوز جون نداره کاملا بتونی بهش تکیه کنی واسه مدت طولانی عشقم...
غذاهم که شکر خدا همه چیز میخوری ودیوونه وار عاشقه پلویی وسوپ و دسر میدونی
بیشتره اونایی و که میشناسی بهشون لبخند میزنی و با غریبه ها اصلا غریبی نمیکنی وقتی کسی بهت میگه حالت چطوره فوری میخوای بری باهاش
از دندونم که فعلا خبری نیست..البته الان چندروزی هست که خیلی خیلی لاغر شدی و بهونه گیر...حدس میزنم کم کم وقتشه بزنه بیرون...یه کم هم ورم داره..البته بدم نمیاد دیر بزنه بیرون چون استحکام بیشتری داره اونوقت...کم کم شیر پاستوریزه میل میکنی البته کم بهت میدم...واسه صبحانه و آخر شب معمولا..
ازعید بگم امسال با وجود تو بهترین عید و داشتیم....خونمونو پراز عشق وشادی کردی...با شیرینکاریات کلی عشق میکنیم منو بابات...همه جا رفتیم و تورو هم بردیم....اولین عیده ایلیا کوشولو....بعدش سیزده بدر که عین هر سال با بابایی اکبروبچه هاو...رفتیم پامچال واونجا همه عاشقت شده بودن . حسابی هم خوش گذشت...توهم تو روروئکت حسابی ویراژ میدادی اینور و اونوررررررر...
ایلیا...عشق مامان چه زود بزرگ شدی...دلم واسه نوزادیت تنگ شده...
راستی الان چندروزیه که دستتو از رو دیوار و مبل و...ول میکنی و خودت وایمیسی....
قدو وزن و دور سره آقا ایلیا در ماهه نهم
عزیز دل مامان امروز بردمت بهداشت واسه چکاپ...دیگه وقتش بود...
خانومه دوباره تا دیدت کلی قربون صدقت رفت وگفت دوس پسر خارجی منو آوردی باززززز
وتوهم که از خداخواسته نیشت تا بناگوشت باز شد واسش..
اول وزنت کرد نشستی تو ترازو...شکره خدا وزنت عالی بود 10کیلو تموم بودی که با کم کردن سویشرتت و...9800زد تو کارتت.الحمداله نمودارت روبه بالاست شدید
بعد قدتو گرفت که اونم از نمودارت بیشتر بود شکرخدا...قدت71بود...
آخرم دور سرت که اونم خوب بود کله گنده مامان...47.
بیخودی نگران بودم...با اینکه خیلی شیطونی و لاغر شدی اما ازنمودار نیفتادی...امیدوارم همین طور رشد خوب ومطلوب داشته باشی تا آخر....
دوست دارم ایلیا عشق طلاییم
اینم آخرین و جدیدترین عکسات....
ایلیا با ورژن جدید..
دوست دارم عشقه مامان....