ایلیا طلاایلیا طلا، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

*ایلیا *جوجه طلاییه من

شیش ماه از بهترین شب و روزهای زندگیمون با وجوده جوجه طلایی ...گذشت

1393/10/30 12:20
نویسنده : مامان مرجان
1,054 بازدید
اشتراک گذاری

دیگه کم کم داره شیش ماهت تموم میشه قنده عسلم...

اینروزا به قدری شیطون و وروجک شدی که روزی هزار بار میگم قربونه نوزادیت...

همش دوست داری در حرکت باشی،یا تو بغل یا خودت دنده عقب...خبرای زیادی واست دارم نفسم....

اولین خبره خوش اینه که آیسان جونی بلاخره به دنیا اومد

جشنجشنجشن

پنجشنبه 18 دی ماه ساعت9صبح تو بیمارستان مردم با وزنه 3260وقده 49 پا به این دنیا گذاشت عسله خاله..

انقدر ظریف و کوشولوئه که ادم ظف میکنه واسش...

اینم عسکش

اینجام روزیه که واسه اولین بار اومد خونه مامانیش

اینم یه عکسه سه تایی(آرتین*ایلیا*آیسان)

من و تو 10روز پیششون موندیم که مامانت حسابی دلی از عزا درآورد و چلوندش...خندونک

خلاصه که قدمش مبارکه ایشاله...خاله سمانه و عمو رضا هم حسابی خوشحالن که خدا یه دخمله ناز نازی بهشون داده...ایشاله تنش سالم باشه همیشه

خبره دیگه اینکه شنبه باید ببرمت واسکن بزنیترسو

قرار بود اون هفته ببرمت اما چون پیشه آیسان بودی ترسیدم اذیتشون کنی.پنجشنبه هم جشنه آیسانه گفتم این هفته ببرمت...

از الان عزا گرفتم...خدا کنه این دفه مثله سری قبل اذیت نشی...باید قد و وزنتم بگیرم...حس میکنم این ماه خیلی خوب وزن نگرفتی.آخه دوبار سرما خوردی و همش گریه میکردی.یه ماهم هست که لثه ت سفت شده و خیلی بیتابی میکنی و بد غذا میخوری...امیدوارم حسم غلط باشه

از غذا خوردنت بگم که همون قبلیارو همچنان میخوری به علاوه بیسکویت که صبحا اضافه شده به صبحونت و غداهای برنجی و هم دوست داری در کنار ما بخوری...نوشه جونت عشقم بخور که خوب بزرگ بشی پسرم...

یک هفته بعد...

شنبه بردمت واسه واکسنترسوگریهگریه

اشکی از من درآوردی که خدا میدونه...از وقتی قطره ریختن دهنت تا وقتی واکسنو زدن و رسیدیم خونه جیییییییییغغغغغغغغغغ میزدی....گریه

جوری عربده میزدی که همه تو خیابون فکر میکردن من تورو دزدیدمعینکخلاصه پدره مامان و دراوردی بچه...

شکره خدا قد و وزنتم خوب بود:قدت ماشاله:69شده بود.وزنتم9کیلو بود که با کم کردنه لباست همون8700شد...دوره کله کدوتم 45بود...

وقتی رسیدیم خونه به خاطره قطره 2.3ساعت خوابیدی اما وقتی بیدار شدی تا دو روز اجداده مبارکه منو آوردی جلو چشام...خلاصه با هر سختی بود این چند روزم گذشت و رفت با اینکه تب کردی دو روز اما مثله اون سری نرفت بالا...خداروشکر

راستی آیسان جونی و هم برده بودیم شکره خدا همه چیزش خوب بود و حسابی رشد کرده بود...خانومه میگفت این دوتا رو واسه هم بگیرید خب دختر خاله پسرخالن...واینکه به من گفت چقدر خواهرزادت کوشولو بود مثله عروسک ظریف وناز بود....آیسانم خیلی بد

شده...درست مثله کوشولوییه شما مامانشو خیلی اذیت میکنه..زردیش دیر میاد پایین و شبا نمیخوابه...قهر میکنه و شیر نمیخوره و خلاصه پدره خاله سمانه رو درآورده...

از شیرین کاریات بگم که چندروزیه رو چهار دست وپات وایمیسی...به قوله خاله مژگانت مثله این عروسک کوکیااااگیجاینم عکس وقتی واسه اولین بار رفتی واسه چهار دست وپا

 

اینم عکسه روزی که واکسن زدی و خیلی خیلی عصبانی بودی

 

اینم تیپای زمستونیته

اینم عکسه 5ماهگیته که شدیدا به پوففففف کردن علاقه نشون میدی

وقتی تو خوابه نازی و من شدیدا علاقه دارم فقظ بشینم نگات کنم...بغل

عکسه دستهای نازت که روزی هزاربار میبوسمش

چون سرت هنوز بعداز 4ماه مو درنیاورده درست و حسابی مامانی چند بار قشنگ تقویتش کرده برات که شکره خدا خوبم جواب داده...اینم عکسش

عسله مامان این چندتا عکسم از ژست های مختلفت که برات میزارم یادگاری بمونه

همه ماله 5ماهگیته

اینجام واسه خودت لم دادی..قه قهه

راستی اینم بگم که علاقه وحشتناکی به لب تاپ داری و هروقت بابای بیچاره میاد سراغش میای ازش میگیری...البته من نمیزارم دست بزنی اما باباتگیج

اینم عکسه وقتی که نشستی پای لب تاپ وبه بابات میگی دستتو بکش کنار...متفکر

اینم یکی دیگه که مشغوله تایپی مهندس کوشولوموم 

الان بیدار شدی و منتظری که از من لب تاپ و بگیری...فعلا بای تا نترکوندیش

محبتبوسچشمک

دوست دارم جوجه طلاییم...بوس

پسندها (2)

نظرات (4)

مامی پدرام فینگیل
12 بهمن 93 13:22
ماشاله به طلای خاله !!!!خیلی شما نازی!!!
مامان مرجان
پاسخ
ممنون خاله جونش...چشماتون قشنگ میبینه..
خاله مهديه
25 بهمن 93 0:02
سلام مامان مرجان خوبي؟ اين ورجك شما چقدر بزرگ شده چقدر خوشگل تر شده راستي تولد دختر خواهرتونم مبارك باشه خيلي نازه نوشته هانون هم جالب بود خندم گرفته بود خيلي طنازانه نوشتيد به منم سر بزنيد خوشحال ميشم بووس
mahsa92
26 بهمن 93 14:48
هزار ماشالله به این پسر ناز و دوست داشتنی وبلاگ قشنگی دارین من همیشه به وبتون سر میزنم
مامان مرجان
پاسخ
ممنون عزیزم...میخواستم بیام تو صفحه تون پیدا نکردم .مرسی که به ایلیا سرمیزنی قربونت برم.
محجوب بانو
21 خرداد 94 17:12
نـــــــــــــــــــــــــی نــــــــــــــــــــــــــی ما هم از اون لباسی که آقا ایلیا تنشه (و طرحه زرافه داره)داره.... من انقدر لباسه رو دوس دارم
مامان مرجان
پاسخ
ممنون عزیزم.لطف دارین...زنده باشه نی نیه شماهم..