ایلیا طلاایلیا طلا، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 15 روز سن داره

*ایلیا *جوجه طلاییه من

23ماهگی ایلیا طلا و نزدیک شدن به پایان 2 سالگی

سلام پسر قشنگم اول باید ازت عذر خواهی کنم چرا که مدتها نتونستم بیام اینجا وبرات بنویسم خاطرات خوب وقشنگتو..ولی سعی میکنم تا اونجا که حافظم یاری کنه برات بنویسم بعدم اینکه بگم خیلی دلم تنگ شده بود برای نوشتن...با این کار خیلی احساس آرامش میکنم خب بریم سراغ شما آقا پسر گل که واسه خودت آقایی شدی الان.کم کم داری به پایان دو سالگیت نزدیک میشی عزیزم از دندونات بگم که تا الان بیشترش درومده البته دندونای نیشت هم خیلی اذیت کرد تا بیرون زد ولی خب پشت سرگذاشتی اون مرحله روهم..   از آقا شدنت بگم که تقریبا تو ماه 18بودی که مامان از شیر گرفتت تا بلکه کمی غذا بخوری...اولش خیلی اذیت شدیم هردومون...اما کم کم عادت شد برا...
20 خرداد 1395

جا به جایی ما و 17ماهگی جوجه طلایی

    سلام عشق کوچک و دوست داشتنی من... با امید وکمک خدای خوب ومهربون ما جا به جا شدیم عزیزم و اومدیم مهر شهر کرج...البته الان که دارم مینویسم یه دوماهی هست که اثاث کشی کردیم.. خونمون شکر خدا خیلی خیلی خوبه ومن خیلی دوسش دارم...همسایه های خوب مهربون،آب و هوای عالی،همه چیز در دسترس،از همه مهمتر خونه طبقه پایین وقیمت مناسب که شکر خدا خواسته منو بابامجید بود... درسته با اومدنمون از یه سری دوستامون دور شدیم ولی ما مثل قبل بهشون سر میزنیم...اوناهم اگه معرفت داشتن میان...اگرم نه که...بگذریم جونم واست بگه تازه اومده بودیم اینجا که بردمت بهداشت... شکر خدا همه چیزت خوب بود و وزنتم بهتر شده بود..تو ماه16وزن...
25 آذر 1394

14 ماهگی ایلیا ....جوجو کوشولو

                                     سلام عزیز دلم..... روزها گذشت و شما بزرگ وبزرگتر شدی و الان وارد ماه 14 شدی..... واسه خودت آقایی شدی پسره قشنگم... از کارها و شیطونیات بگم که هزار ماشاله دیوار راست و میری بالا...انقدر فهمیده ای که کاملا درک میکنی چی ازت میخوان...اما متاسفانه خیلی دوست داری همه رو اذیت کنی و حرف گوش نمیدی...مثلا اگر دست به چیزی نباید بزنی با یه لبخند ملیح تو چشمامون زل میزنی و کاره خودتو میکنی..البته من میزارم پتای کنجکاویت اما در کل خیلی به همه چی دست میزنی.. چندتا کلمه میگی مثل بابا،ماما،دد،جوجو،پیس...
18 شهريور 1394

هوووووورا آقا ایلیا یکساله شد....:)

سلام عزیز ترین موجود دنیاااااا مامانی شکر خدا روزهای خوب پشت سر هم اومدن و رفتن تا شما به پایان یکسالگی رسیدی.... از پروردگار خوبم ممنونم که منو لایق داشتن فرشته کوچولوم دونست و شکر که زنده ام و سلامتی  و بزرگ شدنتو میبینم.... پسر قشنگم....از شیطونیات که هرچی بگم کم گفتم...هزار ماشاله انقدر بلا و آتیش پاره شدی که حد نداره...هیچ وقت تو باورم نمیگنجید اون ایلیای جوجو یه روز بیاد همه زندگی منو زیرو رو کنه....  ا ز باز کردن کشوها و پرت کردن لباسهای تا شده بگیر.....تا بیرون ریختن کفشای تو جاکفشی و بالارفتن از میز وسط اتاق و تا دلت بخواد شکوندن وسایل مامان وخاموش روشن کردن دکمه تی وی و رسیورو ....اینا شده کار...
29 تير 1394

اولین مسافرت آقا ایلیا....

سلام عزیز دل بلاخره هوا گرم شد و موفق شدم ببرمت سفر.... تا الان همش منتظر بودم هوا گرم بشه...اخه شما خیلی به هوای سرد حساسی و زود مریض میشی باهم رفتیم شمال با خاله سمانه و خاله نرگس وخاله لیلا به همراه اهل و عیالشون...خیلی خوش گذشت و جای بقیه خیلی خالی بود... ایشاله خدا عمری بده بازم باهم دسته جمعی بریم..البته بگم چون تو ماه رمضون رفتیم خیلیا نتونستن بیان که ایشاله اخر تابستون بازم باهم میریم.. من به خاطر شیردهی و باباتم واسه کلیه ش نمیشد روزه بگیریم واسه همین توماه رمضون رفتیم اتفاقا چقدر خوب و خلوت بود هیچ وقت شمال و انقدر خلوت ندیده بودم.... اونجا جنگل رفتیم دریا رفتیم،آب تنی کردیم و.... ...
28 خرداد 1394

پایان 10ماهگی آقا ایلیا جوجه طلاییه مامان

  من از عمق وجود خود خدایم را صدا کردم نمیدانم چه می خواهی ولی برای تو برای رفع غمهایت برای قلب زیبایت برای آرزوهایت به درگاهش دعا کردم ومیدانم خدا از ارزوهایت خبر دارد یقین دارم....دعاهایم اثر دارد... سلام مامانم .... چند روزی میشه که تو ماه 10هستی.... هزار ماشاله واسه خودت آتیشی شدی....جایی نیست تو خونه که کشف نکرده باشی...به همه جا سرک میکشی و دوست داری همه چیو تو دست بگیری...خیلی با دلت راه میام اما بعذاٌ پیش میاد که عصبانی وخسته میشم از دستت ولی چاره چیه... اول از صحبت کردنت بگم که میمیرم واسه ادا اطفارات الان کلماتی مثله:دودو...جو...
15 خرداد 1394

عکس طه جونی...

اینم عکس طه جونی دوست و داداشیه ایلیا طلا...بقیه عکساشم ایشاله به دستم رسید میزارم...  دوستانی که درخواست کرده بودن عکسشو..... ایشاله بقیه عکساشم بعدا میزارم.... خب اینم عکسای جدیدش... خاله قربونت بره جیگررررررطلا اینجام کاملا مشخصه که چهارتا دندون خوشدل و ناناز داره خب اینم دوست جونی ایلیا که مثله داداشیش میمونه وهمه میگن انگار دوقلون.... ...
1 خرداد 1394

9ماهگی ایلیا طلا وگذراندن اولین عید در کنار مامان و بابا...

سلام جوجه... عزیز دل مادر سه ماه مثل برق وباد گذشت و شما 9ماهه شدی... یه وروجک شیطون و بلا که نفس مامان و بند آوردی با شیطونیات...البته کارات خیلی شیرین و بانمکه اما پر از اظطراب و دلهره س واسه من که روت خیلی حساسم... اول از حرف زدنت بگم که خیلی از کلمات و میگی خیلی خیلی بامزه...مخصوصا مامان گفتنت که فقظ موقع خواب میگی ممممممما مممممممما با یه عالمه حباب دیگه میگی ده ده ده....س س س س.....ش ش ش ش ش .......هوم هوم هوم که معمولا میخوای کسی وصدا کنی میگی...بووووووو وقتی تعجب میکنی یا میخوای کسی و بترسونی....اووووووه ه ه ه که باباجونی یادت داد مثلا گلوتو صاف کنی که مونده تو سرت و بعضی موقع ها کلید میکنی روش و تا شب میگی ...
18 فروردين 1394

شیش ماه از بهترین شب و روزهای زندگیمون با وجوده جوجه طلایی ...گذشت

دیگه کم کم داره شیش ماهت تموم میشه قنده عسلم... اینروزا به قدری شیطون و وروجک شدی که روزی هزار بار میگم قربونه نوزادیت... همش دوست داری در حرکت باشی،یا تو بغل یا خودت دنده عقب...خبرای زیادی واست دارم نفسم.... اولین خبره خوش اینه که آیسان جونی بلاخره به دنیا اومد پنجشنبه 18 دی ماه ساعت9صبح تو بیمارستان مردم با وزنه 3260وقده 49 پا به این دنیا گذاشت عسله خاله.. انقدر ظریف و کوشولوئه که ادم ظف میکنه واسش... اینم عسکش اینجام روزیه که واسه اولین بار اومد خونه مامانیش اینم یه عکسه سه تایی( آرتین* ایلیا* آیسان ) من و تو 10روز پیششون موندیم که مامانت حسابی دلی از عزا درآ...
30 دی 1393