ایلیا طلاایلیا طلا، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

*ایلیا *جوجه طلاییه من

اولین مسافرت آقا ایلیا....

1394/3/28 13:33
نویسنده : مامان مرجان
991 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دل

بلاخره هوا گرم شد و موفق شدم ببرمت سفر....

تا الان همش منتظر بودم هوا گرم بشه...اخه شما خیلی به هوای سرد حساسی و زود مریض میشیبی حوصله

باهم رفتیم شمالآرامبا خاله سمانه و خاله نرگس وخاله لیلا به همراه اهل و عیالشون...خیلی خوش گذشت و جای بقیه خیلی خالی بود...

ایشاله خدا عمری بده بازم باهم دسته جمعی بریم..البته بگم چون تو ماه رمضون رفتیم خیلیا نتونستن بیان که ایشاله اخر تابستون بازم باهم میریم..

من به خاطر شیردهی و باباتم واسه کلیه ش نمیشد روزه بگیریم واسه همین توماه رمضون رفتیم

اتفاقا چقدر خوب و خلوت بود هیچ وقت شمال و انقدر خلوت ندیده بودم....

اونجا جنگل رفتیم دریا رفتیم،آب تنی کردیم و....

باوجود بودن تو بیشتر بهمون خوش گذشت...دوستاتم آیسان و آرنیکا جونی هم بودن و حسابی باهاشون آتیش سوزوندی....

من وخاله نرگس که همش سرمون گرم شماها بود....گیج

آرنیکا گلی هم که ازشما بزرگتره حسابی شیطونی کرد ومامانشو خیلی اذیت کرد...بیشتر دوست داشت باتو بازی کنه اما چون کوچولوعه بلد نبود واذیت میشد...

تو دریا هم اصلا نیومد...از آب میترسید و به بقیه هم میگفت نرین تو آب...بچه نگران همه بودخنده

شما هم که زیاد با آب وخیس شدن و...حال نمیکنی چندبار یه تنی به آب زدی اما زوری....ولی ساحل و خیلی دوست داری مخصوصا ماسه بازی و...

از جنگل و دار و درخت خیلی خوشت میاد و بیشتر دوس داشتی اونجا باشی...کلی ذوق زده بودی....

حالا برات چندتا از عکسامونو میزارم یادگاری..چشمک

اول عکسای خودتو میزارم نفسم

بوسبوسبوس

محبتمحبت

اینجام بابا مجید داره بهت شیر میده بخوری...خوشمزه

مامانی یواش یواش دیگه تاتی تاتی میکنی و علاقه شدیدی به وایسادن داری عسیسم...

اینجا هم اومدی خودتو پرت کردی تو بگله مامانبوس

راستی اون قرمزی پیشونیت واسه اینه که یه پشه بیتلبیت با اینکه من خیلی مواظبت بودم وکرم ضد گزیدگی بهت زده بودم،اومده بود و پیشونیه خوشدلتو بوس کرده بود و فرار کرده بود بوس

اینجام لب ساحل داری حسابی شن بازی میکنی عشقم

بازم لب ساحل...

اینم دوستت آیسان طلا...جیگر خاله

مامانی علاقه شدیدی به همسن و سالات مخصوصا دخملا داریقه قهه

آیس پک خااااله

بازم یه عکس تو جنگل...قربون اون ژستت برم من...بوس

اینجام سوار دوچرخه شدی و خیلی با اعتماد به نفس دستتو ول کردی آقا...

عکسه دوتا فرشته ناااااز

خیلی آیسان و دوست داری تا ولت میکنم بدو بدو میری سراغشو بوسش میکنی...زبونتم عین این بچه شررررا درمیاری

اینم اثار جرمتقه قهه

عکسای آرنیکا طلا

محبت

از اونجا که گفتم خیلی دختر دوستی تا تونستی ماچش کردی...اینم مدرک ...

اینجا هم دوتایی دوچرخه سواری میکردین و حسابی خوش میگذروندی...ای ناقلا...

اینم عکسای بقیه...

عکس دسته جمعیمون تو جنگل

و دریااااا

عکسایه سه تاییمون و تو و باباجونیت...

محبتمحبت

بوسبوس

خب دیگه داریم به آخرای صفحه میرسیم....اینم چندتا عکس از مامان مرجان و دردونه ش

غروب زیبای ساحل

تاتی تاتی تو آب دریا همراه با مامانی...محبت

اینم عکس آخر....

مامان جونی دیگه عکسام نموم شد نفس...

درکل سفر خوبی بود ومن خوشحال بودم که با شما و بابایی رفتیم سفر و خیلی خوش گذروندیم...

به خدا میسپارمت ای ماه تابان مامانبوسمحبت

                                                              دوست دارم طلا

پسندها (6)

نظرات (2)

♥مامان مهدیس♥
28 تیر 94 21:04
چ پسر نااااازییییییی....خدا حفظش کنه عزیزم
مامان مرجان
پاسخ
ممنون عزیز دلم.لطف دارین
roya
6 مرداد 94 17:22
عکساتون خعععلی قشنگن..
مامان مرجان
پاسخ
ممنون عزیزم.لطف داری جیگررررر