روزهای آخره مسافر کوچولو...
سلام عخشه مامان...
دیگه شیطونیاتو بکن که تا چند روزه دیگه تشریفه مبارکتو میاری بغله مامانی...فردا میری تو38هفته...
هفته پیش رفتم سونو گفت همه چیزش خوبه حتی با تمامه شیطونیاش سفالیکه...یعنی سرت اومده پایین که زودی بپری بغله مامان..اما یه مشکل وجود داشت که خیلی ناراحتم کرد.واون وزن پایینت بود مامان..2550 خیلی برات کمه..نمیدونم چرا این 2هفته خوب وزن نگرفتی..من تمومه سعیمو کردم اما...
اصلا تقصیره خودته...واسه چی انقدر وول میزنی؟؟؟هان؟؟؟؟خب بچه یه کم استراحت کن بزار یه کم گوشت به اون تنه نانازت بشینه..اگه 1ساعت استراحت کنی چیزی از زیره دستت در میره ایا؟؟؟؟؟؟؟
خیلی دلم گرفت واسه وزنت حالا همه امیدم به اینه که دنیا بیای شاید سونو اشتباه کرده باشه...
بابایی هم بیچاره همش برامون کباب و بستنی و...میخره تا شما توپولی بشی ....
تو این هفته باید برم واسه معاینه...حتما باید بگم باورم نمیشه داری میای...اما انقدر خسته و داغونم که دارم لحظه شماری میکنم زودتر بیای تا نمردم...اوضاع خودم بدجور خرابه بعضی وقتها به خودم میگم یعنی میشه بتونم روی ماهتو ببینم؟میگم شاید با اومدنه تو من دیگه نباشم....
خب واسه خیلی ها پیش میاد اما من در هر حال برات آرزوی سلامتی و خوشبختی میکنم اما آرزومه اگرم خواستم برم فقط 1بار ببینمت....
بگذریم نمیدونم کی میای دقیق اما خیلی دوست دارم روزه 29 تیر دنیا بیای...آخه سالگرده ازدواجه منو بابا مجیدته...عالی میشه اگه بشه....
همه وسایلتاتو آماده کردم...همه هم منتظره اومدنت هستن مامانم....به امیده اینکه هفته دیگه بیام تو وبلاگتو بگم هوووووووووووووووووورا نازدونه منم اومد...اینم عسکش.....
به امیده اون روز